محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

طاها عشق مامان و بابا

ورود به یازده ماهگی

طاها خوشگل من 10 ماهش تموم شد و رفت تو 11 ماهگی فداش بشم دیگه آقا شده. یه تاب تو خونه داره که خیلی دوسش داره وقتی میگم تاب تاب عباسی با دست تابشو نشون میده.وقتی میگم میو کو عکس گربه ای رو که تو اتاق خوابه نشون میده وقتی میگم آفرین برا خودش دست میزنه .بای بای میکنه. خیلی با مزه شده. دوستت دارم عزیزم
12 شهريور 1391

طاها و دوست نازش پارمین

طاها جون دیروز برای افطاری رفته بود خونه دوست قشنگ و نازش پارمین جون.وای که چقدر دختر دوست داشتنی و نازیه پارمین. طاها طبق معمول با دیدن اسباب بازی های جدید خودشو مشغول کرده بود ولی بعد از یه کم بازی شروع کرد به پرت کردن اسباب بازی ها.با پارمین دوست شده بودن و بازی میکردن ولی طاها بعضی وقتها شیطونی میکرد و موهای پارمین رو میکشید اونم تعجب میکرد.یا از پارمین میگرفت تا بلند بشه.بچه ها دنیای قشنگی دارن. دوستون دارم بچه ها     ...
27 مرداد 1391

طاها ناراحته

طاها چند روزه خیلی بی قراری میکنه.فقط ناله میکنه نمیدونم از دندون درآوردنشه یا از چیز دیگه.مهمون هم که میریم از من جدا نمیشه.بغل هیشکی نمیره حتی کسایی که خیلی دوسشون داره.فکر کنم خیلی بهم وابسته شده.
26 مرداد 1391

زلزله در اطراف تبریز

ما در شهر تبریز زندگی می کنیم.شنبه 2 تا زلزله شدید اطراف تبریز اتفاق افتاد ولی اونقدر شدید بود که ما هم حسابی ترسیدیم.خدا رو شکر فقط یکی از لوسترهای خونمون فقط شکسته ولی بیچاره اونایی که عزیزشون یا خونشون رو از دست دادن. من و طاها خوابیده بودیم که یه صدای بلند اومد من بیدار شدم دیدم همه جا میلرزه گفتم الان تموم میشه ولی دیدم نه هی شدت زلزله داره بیشتر میشه.طاها رو بغل کردم رفتم وایسادم توی چهارچوب در و هی امام زمان رو صدا میکردم.در کمد هامون و کشوها هی باز و بسته میشد.تلویزیون نزدیک بود بیفته زمین و لوسرمون که داشت میشکست خیلی ترسناک بود.ما طبقه 11 هستیم.زلزله اول که تموم شد من یه لحظه طاها رو گذاشتم زمین فقط مانتوم رو پوشیدم مغزم اصلا کار ...
23 مرداد 1391

تولد بابایی

١٤ مرداد تولد بابای طاها جون بود ما هم تو خونه یه جشن تولد کوچولو براش گرفتیم چون دیر وقت بود طاها جون خوابش میومد آخه چون ماه رمضانه تا افطار کنیم طول کشید به خاطر همین نتونستم زیاد ازش عکس بگیرم.     اینم طاها و باباش   بابایی تولدت مبارک. ...
16 مرداد 1391

دوست طاها فرهام جون

دیروز رفته بودیم خونه فرهام جون دوست طاها که از طاها 2 ماه بزرگتره.خیلی خوش گذشت. طاها وقتی رسیدیم خونه فرهام جون یه کم تعجب کرد ولی وقتی اسباب بازیهای جدید دید زود رفت سراغشون و احساس راحتی میکرد ولی فرهام زیاد با ما دوست نشد وقتی طاها صدا می کرد فرهام میترسید و گریه میکرد خلاصه این نی نی ها خیلی با مزه ان.   ...
16 مرداد 1391